از خدا خواه
درویشی فرزند خود را آموخته بود که هر چه می خواست ، پدرش می گفت : از خدا خواه ! او چون می گریست و آن را از خدا می خواست ، آنگه آن چیز را حاضر می کردند ؛ تا بر این سالها برآمد . روزی کودک در خانه تنها مانده بود، آش هریسه(حلیم) آرزو کرد . بر عادت معهود گفت : هریسه خواهم ؛ ناگاه کاسه ای هریسه از غیب حاضر شد ، کودک سیر بخورد ، پدر و مادرش چون بیامدند گفتند : چیزی نمی خواهی ؟ گفت : آخر هریسه خواستم از خدا و خدا داد ، خوردم ! پدرش گفت : الحمدا... بدین مقام رسیدی و اعتماد و شوق تو قوّت گرفت.
مومن آن است که بداند که در پس این پرده کسی است که بر احوال ما مطلع است و ببیند . اگر چه ما او را نمی بینیم ، و این او را یقین باشد ؛ به خلاف آن کس که گوید : نی! این همه حکایت است و باور ندارم ، اما روزی بیاید که گوشش بمالند ! پشیمان شود ، گوید : آه!بد گفتم و خطا کردم ! خود همه او بود ، من نفی او کردم !
اکنون چون دانستی ، با حق بنال و تضرع و لابه کن و بگو که : خداوندا ، مرا غیر از این سیر و گردش ، گردش دیگر روحانی میسر گردان ، چون همه حاجات ، از تو حاصل می شود و کرم و رحمت تو بر جمیع موجودات ، عام است . پس حاجات خود را بر حق دم به دم عرض کن و بی یاد او مباش ؛ که یاد او مرغ روحت را قوّت و پر و بال است . اگر آن مقصود کلی حاصل شد ( اگرحاجتت برآورده شد ) ، نور علی نور ، والا باری ، به یاد کردن حق ، اندک اندک باطن تو منور شود و او را از عالم انقطاعی حاصل گردد ( حوادث روزگار تو را آشفته نخواهد کرد )
مولانا ( فیه مافیه )